یاد‌‌‌ِ‌‌‌ سارا

"Die revolutionärste Tat ist und bleibt, immer ´das laut zu sagen, was ist´."

*********** « انقلابی ترين عمل همواره بيان رسای حقيقت بوده و خواهد بود » ***********

آبان ۲۰، ۱۳۸۴

● به یادِ مهربان ِ شورشی ●

تصادفی جانگـداز در چهارم ژانویه‌ی سال ٢٠٠٤، همرزم ما سارا را از ما ربود. زندگی پربار او زير چرخ‌های جنون سرعت به‌تاراج رفت؛ جنون سرعتی که زاده‌ی نظام مبتنی بر صرفه‌جوئی در زمان، زاده‌ی نظام انسان‌ستيز سرمايه است.
سارا! تو انسانی بودی مهربان و دوست‌داشتنی! انسانی پرشور و شورشی!
با سپاس از تو و در ارج‌گذاری به راهی که پيمودی و آن‌چه به ما آموختی، و برای قدردانی از رفقا و يارانت، اين وب‌دفتر به دردل‌هايمان با تو اختصاص دارد؛ به نوشته‌ها و اشعاری در باره تو و برای تو.
از آنجا که هدف، رساندن محتوای پیام‌ها و احساس رفقا، همرهان و دوستان‌مان بوده، اين‌جا تنها به آوردن نام‌های کوچک اکتفا شده‌است.


مهر ۱۹، ۱۳۸۴

Deine Tochter دخترت

Liebe Ana,

ich vemisse dich und liebe dich mehr als alles auf dieser welt! Leider bist du nicht mehr auf dieser Welt, aber trotzdem lebst du in meinem Herzen weiter...

Ich werde dich nie vergessen!

Bitte bleib trotzdem weiterhin bei mir!

ildfi deine behcat

Weißer Schnee fällt, ich denk an dich,

Tränen fließen über mein Gesicht,

seit einem Jahr liegst du auf dem Platz der Ruhe,

niemals wird sich was ändern, egal was ich tue.

Du fehlst, bitte komm zurück zu mir,

denn alles in mir sehnt sich nach dir!

So wird es bleiben, für alle Zeiten,

und dieser Schmerz wird sich weiterhin in mir verbreiten!

Ich liebe dich!!!! BZ 13.12.04 (heute fiel der erste Schnee!)

شهریور ۲۰، ۱۳۸۴

کی آمدی کی رفتی؟ ـ مادرت

چيلله‌نين وسطينده گلدی
چيلله‌نين وسطينده گِددی
اوزی گِددی
سوزلری قالدی
(ميان چله آمد، ميان چله رفت
خودش رفت، حرفهايش ماند)

مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

Dein Sohn پسرت

Ich möchte euch ein wenig über meine Mutter - Ana oder wie alle sie nannten Sara erzählen.
Ihre wunderbare Personlichkeit und ihre Leidenschaft für Ihren Kampf gegen Tyrannei und Ungerechtigkeit zeichneten sie aus.
Nach ihrem Abitur im Iran ging sie im Rahmen eines sogenannten „Zivildienstes für Mädchen“ in entfernteste Dörfer in Iran, um den Leuten dort zu helfen. Diese Dörfer waren meist nur nach mehren Stunden mit dem Pferd zu erreichen. Jedoch waren diese Strapazen für meine Mutter kein Grund, sich dem Leid und dem Elend der Leute dort zu entziehen. Sie wollte dort hin, um dort zu helfen.
Bevor sie in Tabriz in der Fabrik „Nachtab“ anfing zu arbeiten, schloß sie sich einem kleinen Arbeiterzirkel an. In diesem Umfeld der Fabrik war sie tagtäglich mit dem Elend der ArbeiterInnen konfrontiert und erlebte dieses mit. Sie sah, wie 10jährige Mädchen in 12-Stunden-Schichten in der Nacht unter schwersten Bedingungen arbeiten mussten. Sie erzählte mit von einigen schrecklichen Arbeitsunfällen die dort geschahen.
Sie wurde vom damaligen Schah-Regims verhaftet. Aufgrund ihres starken Willens, konnte ihr nichts nachgewiesen werden, und sie wurde nach kurzer Zeit entlassen.
Während der Revolution im Iran von 1978/79 arbeitete sie in der Maschienenfabrik „Maschiensasie“ in Täbriz. Durch ihren Kampf gegen die herschenden Verhältnisse wurde sie zur Wortführerin und zur Vertreterin des Frauenkomittees der Fabrik für den damaligen Arbeiterrat gewählt.
Alle ihre Kraft und Energie setzte sie dafür ein, gegen das neue Regime zu kämpfen, das weiterhin das Kapital vor dem Kampf der ArbeiterInnen um ihre Interessen zu beschützen versuchte. Sie nahm an verschiedensten Streiks und Protesten teil. Sie war daran beteiligt, den Kampf der Arbeiter und insbesondere der Arbeiterinnen in der Fabrik zu organisieren und vorran zu treiben.
Sobald das neue Regime an die Macht gekommen war, griff es auch sofort die ArbeiterInnen und die Arbeiterräte an. Sara war die erste, die daraufhin entlassen wurde.
Während dieser Zeit beteiligte sie sich aktiv an einer politischen Organisation namens „Peykar“. Im Gegensatz zu anderen Organisationen hielt diese Organisation im folgenden Iran-Irak-Krieg zu beiden Völker und stellte sich gegen beide tyrannische Regimes. Sie befürwortete die Solidarität der iranischen und irakischen Arbeiter. Die neue Macht im Iran begann zu dieser Zeit ihre sogenannten „Säuberungsmaßnahmen gegen Anti-Revolutionäre“. Da die Unterdrückung und die Verfolgung sehr stark zunahmen, waren wir gezwungen, von Tabriz nach Teheran zu fliehen und im Untergrund zu leben und zu arbeiten.
Unter falschem Namen fing sie
an in Tehran in einer neuen Fabrik zu arbeiten und ihren Kampf fortzuführen. Die Arbeiterinnen der Fabrik wollten sie erneut als Wortführerin aufstellen, aber wegen der angespannten Situation war es viel zu gefährlich.
Nach einer Weile war klar, dass ein Bleiben im Iran viel zu gefährlich wäre. Um nicht dasselbe Schicksal wie die zahllosen anderen Mitkämpfer und Genossen zu erleiden, die vom Regime verhaftet, gefoltert und hingerichtet wurden, entschlossen wir uns, nach Deutschland zu fliehen.
Aber für Sara war es egal wo sie ihren Kampf gegen Ungerechtigkeit und für die Sache der Arbeiterklasse führte, ob in Deutschland oder im Iran. Hier arbeitete sie jetzt fast neun Jahre als Altenpflegerin und ihre Patienten liebten sie wegen ihrer Menschlichkeit.
Auch hier erlebte sie die Unterdrückung in ihrer Arbeitsstätte und kämpfte dagegen an. Sie empfand es als Lebensaufgabe, dagegen zu protestieren und sich durch ihr Engagement für andere Menschen aufzuopfern. Sie war eine Vorkämpferin in jeder Hinsicht. Ich bin stolz auf sie und ihren Kampf.
Sie lebte immer mit der Hoffnung auf eine menschliche Gesellschaft und ihr Handeln war tagtäglich davon geprägt, die Welt etwas zu verbessern.

Wir müssen ihren Kampf fortführen.

تیر ۱۹، ۱۳۸۴

از زندگی‌ات بياموزیم. همسرت

...
...
...
... بيش از چهار سال از رفتنت می‌گذرد؛ ولی من هنوز هم نمی‌توانم آن‌چه را که آن‌زمان در مراسم يادبودت به‌زبان آوردم، به‌قلم بياورم! ... آری "ای‌کاش عشق را زبان سخن بود."
...
... باشد تا روزی که عشق زبان سخن باشد.
...
...

دی ۲۲، ۱۳۸۳

♥ سارا ♥

بم آمد و بم آمد
تا خانهء من آمد
اينجا كجا، بم كجا
اين دورهاى دور از دست
اينجا چرا بم آمد؟

بم آمد و بم آمد
ساراى مرا باخود برد
سارا گلم
سارا گل
اين چه كارى بود تو كردى!

بم آمد و بم آمد
تا خانهء من آمد
سارا جان اما نه گفتى
اين همبستگى با بم بود؟

سارا گلم سارا گل
ساراى روز و شب تب
ساراى كارگر جان
ساراى باغ و گلدان
در گوشه گوشهء جان
سارا گلم
سارا گلم
سارا گلم
سارا
سارا
سارا ... سارا ... سارا ... سارا

منوچهر ، يكشنبه ۱۱ ژانويه ۲۰۰۴ ـ ۲۱ ديماه ۱۳۸۲

مهر ۲۸، ۱۳۸۳

چند شاخه ی ریحان - برادرت


بمناسبت مرگ ناگهانی رفیق صاحبه فیضی نیا(سارا)
درسانحه اتومبیل در آلمان.

همین پیارسال نبود
که بدیدارم آمدی؟
با دامنی پرازلبخند
و
چند شاخه ریحان
چند شاخه ریحان « نسگلی »
که از باغچه کوچک خود چیده بودی؟
از واگوئی کدام خاطره بود
که می خندیدیم
یادت هست ؟
تو، وآموزگاری
روستای چراغ ابدال
در
پشت پشت کوههای برفی شاهیندژ
راستی
من هنوز هم
از یادآوری لهجه ی شیرین دختر زیور
بر روی « واو» و « دال»
خنده ام میگیرد
ازواگوئی کدام خاطره بود
که یکباره
بغض هامان ترکید
یادت هست؟
بگمانم
صحبت از قصه ی تلخ
فرامرز و حمید
از مالک
از محمد، یعقوب
از داوود
صحبت از عمر پراز دلهره بود!
کاش بیشتر میگفتیم
از سالهای فاجعه میگویم
سالهای ترور، وحشت
سالهای اعدام
بجرم لبخند
بجرم لذت
بجرم عشق
بجرم آزادی

......
اینک
سارای خوب
سارای مهربان
سارای جان بدر برده
از آنهمه پیگرد
آنهمه دام
بر سر کدام قرار آلوده
بدام افتادی؟
به کدام خانهً آلوده
پا نهادی؟
سارای خوب
سارای مهربان
کاش میدانستی
همرزم تو
مردی که سالهای سال
در هر لحظه لحظه ی عمرش
مرگ را بر پشت لبانش
به سخره میگرفت
اینک
مرگ تو را باور نمیکند
باور نمی کند
باور نمی کند.

« نسگلی» کلمه‌ای آذری که بگمانم معادل فارسی نداشته باشد،
چیزی شبیه «هدیه‌ای با بار عاطفی »

شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

او دیگر چرا رفت؟

تصادفی هول‌انگیز بر جاده‌ای نمناک، در غروب تاریک روزی سرد رفیق سارا را از خانواده و از ما دوستانش گرفت و اکنون جای خالی‌اش را در کنار خود، و به درد، حس می کنیم.
ما سالهاست در صفوف مشترکی رزمیده‌ایم، خاطرات شاد یا غمناک مشترک داشته‌ایم، با آرمان‌هائی سترگ و دل‌انگیز که برای تحققِ دشواریاب آن‌ها، از جمله وجود میلیون‌ها امثال او لازم است.
در این زمانه‌ٔ سخت که صفوف انقلاب و کمونیسم در معرض خشکسالی‌ها و بادهای مسمومِ ایدئولوژیِ سرمایه‌داری‌ست، پایداری و حضور فعال هر یک از مبارزان این مسیر تاریخی و تلاش و کار هدفمندِ تک تکِ رهروان، به ویژه به استواری سارا، غیرقابل جایگزینی‌ست. طی چند دههٔ گذشته که ما در مسیری کلاً مشترک گام زده‌ایم چه بسیار‌اند رفیقانی که در نبرد به خاک افتاده‌اند و جای خالی‌شان را همچنان احساس می‌کنیم و اینک ضربهٔ جبران ناپذیر دیگر که در آن سارا را از دست داده‌ایم، چه تلخ!
سارا به پیروزی دنیای کار بر سرمایه، به غلبهٔ سوسیالیسم بر بربریت، به بهروزی زحمتکشان، به جهانی آزاد و برابر می‌اندیشید. تجربه و مبارزهٔ روزمرهٔ زندگیِ کارگری در ایران و سپس در خارج از کشور و التهاب‌های فعالیت سیاسی در سازمان‌های مبارز «بخش م. ل. سازمان مجاهدین» و بعد «پیکار» و سرانجام در تبعید، ادامهٔ فعالیت کمونیستی در اشکال دیگر، از او کارگری مبارز و آزاده و زنی سخت مبارز در راه رهائی زنان ساخته بود ... و در همهٔ این احوال، مهر بی‌حساب او به خانواده و فرزندان و دوستانش، نمونه‌ای از برخورد پر عطوفت یک همسر، مادر و یک رفیق را تداعی می‌کرد.
چطور می‌شود اورا فراموش کرد؟ چرا رفت؟ هنوز یک دنیا کار و تلاش پر  امید پیش رو داشت و ... پیش روی همهٔ ماست.

تراب                  چهاردهم ژانویه سال ۲۰۰۴

شهریور ۱۹، ۱۳۸۳

در ستايش دوست داشتن

مرهم و نه دارویِ بیدرمان‌ترين دردها، يعنی درد از دست‌دادن دوست، آن‌که دوستش داريم، دوستی که ديگر بازگشتی برایش نيست، هم زياد دوست‌داشتن و هم دوستِ زياد داشتن است. مگر میتوان بدون دوستی و عشق، بدون همبستگی و همياری، اين نظام اجتماعی دشمن‌خوی را به پس راند و برانداخت.
تنها آن‌گاه که همه باهم شويم، انسان شويم و پا از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی بگذاريم، ديگر چنين دردهائی، در غم‌خواری فرد يا تنی چند فروخورده نمی‌میشود، بلکه با نوشداروی همياری و شور زندگی انسان‌های جامعه‌ی همبسته و در يکپارچگی همگانی به نيستی میگرايد.